از تیم درخشان تا تیم آزادی
به گزارش خبرگزاری اخبار ورزشی؛به بهانه نامگذاری هفته 29 لیگ برتر به نام شهدای تیم آزادی سمنان خاطرات آقای عبدالحمید قدس یکی از زحمت کشان عرصه فوتبال در گذشته که مرد تمام فن حریف تیم آزادی بود و خاطرات زیادی از تیم آزادی را در سینه خود نگه داشته است با هم مرور می کنیم:
قبل از انقلاب با ابوالقاسم هم محلی بودیم. بچه های محل در کوچه مقابل مسجد بازی می کردند. خادم مسجد با بچه ها درگیر بود و آنها مکانی برای بازی نداشتند. ابوالقاسم گفت:«باید برای بچه ها جایی پیدا کنیم تا بتوانیم با هم بازی کنیم. اینجا برای مردم مزاحمت ایجاد می کند و دید خوبی هم ندارد.»
آنها را جمع کردیم و به زمینی خاکی و بایر مقابل گاراژ نغمه که در میدان حافظ سمنان قرار داشت بردیم. بعد از مدتی تصمیم گرفتیم با دوستان یک تیم محلی تشکیل بدهیم. اعضای اولیه این تیم 6 نفر بودند.من، اکبر نیکو،ابوالقاسم اصلاحی و چند نفر دیگر. فوتبال را از زمین های خاکی میدان حافظ شروع کردیم.شب قبل از بازی بچه ها با سطل از خانه آب می آوردند و زمین را آب پاشی می کردند.به این ترتیب تیم فوتبال مان راه اندازی شد.با پیشنهاد اکبر نیکو تیم درخشان نام گرفت.سعی کردیم تیم مان را هدف دار پیش ببریم.نماز،مسجد،شرکت در مراسم مذهبی و…از برنامه های ثابت تیم بود.
رفته رفته جلال طاهریان و ایرج نوروزی وارد تیم شدند.کیومرث نوروزی برادر بزرگتر ایرج بود.روزی در حال تمرین بودیم تا آمد ایرج را از وسط زمین صدا زد و با خود برد.در کنار بازی فوتبال کار نقاشی ساختمان هم انجام می دادیم. مغازه ای داشتیم که وسایل و تجهیزات نقاشی را آنجا قرار میدادیم و دفتر کارمان بود.پس از بازی به دفتر رفتیم. تا ایرج آمد ابوالقاسم گفت:« ایرج می خواهم جلوی کیومرث را بگیرم او نباید آن کار را میکرد.»
ایرج گفت:«کیومرث برادرم است و اختیارم را دارد تو نباید با او برخوردی کنی.»خیلی احترام برادر بزرگترش را داشت و بعدها کیومرث که اخلاق و رفتار بچه های تیم را دید به تیم علاقه مند شد و به عضویت آن درآمد.
چند سال تیم در محل بود. روز به روز رشد می کرد.دنبال یک مربی بودیم تا سکان آن را در دست بگیرد.عطاءاله صحافی مربی ای بود که از اوایل در مدارس راهنمایی و دبیرستان معلم بود. مربیگری بعضی از تیم ها مثل سپاهان سمنان را بر عهده داشت اما از تیم ها کنارهگیری کرده بود و میگفت:« از فوتبال خسته شده ام.»
دلیلش هم این بود که بچه ها وارد حاشیه شده بودند. او یک مربی حرفهای بود و دورههایی را زیر نظر مربیانی که از آلمان به ایران آمده بودند گذرانده بود.طول کشید تا او را راضی کنیم به تیم بیاید.می گفت می خواهم در مدارس کار کنم، اینطوری راحت ترم. نمیخواهم وارد حاشیه شوم اما کیومرث دست بردار نبود. آنقدر رفت و آمد تا او را راضی کرد. آقا عطا هم با شرایط وارد تیم شد. اولین این که تیم وارد حاشیه نشود و دوم اینکه هدف فقط فوتبال نباشد و کنار آن کارهای فرهنگی هم انجام شود.
با آمدن عطاءاله که بچه ها به این آقا عطا می گفتند، در تیم جرقه ای ایجاد شد.هدف ما فقط بازی و فوتبال نبود بلکه در کنار فوتبال آقا عطا اخلاق را مهمتر می دانست و با اعضای تیم پدرانه برخورد میکرد.کیومرث همیشه در موردش می گفت: او هم مربی خوبی است هم معلمی خوب و هم پدری خوب برای بچه ها.»
اما الان اینطور نیست. ما باید بدانیم بازیکن فقط به تو احتیاج ندارد.نیاز های دیگری هم هست که مربی باید به آن توجه کند. آقا عطا خیلی دقیق کار می کرد.به طور مثال بعد از پایان هر تمرین با همه اعضای تیم به یکی از مساجد محل می رفتیم و در نماز جماعت شرکت میکردیم او حتی روی درس خواندن بچه ها هم نظارت داشت و به آنها کمک میکرد.آقا عطا همیشه روی بچه های نوجوان و جوان تاکید داشتو.میگفت این بچه ها زودتر نکات را یاد میگیرند و مربی از هر نظر برای آنها الگوست. استادیومی در سمنان ساخته بودند.با آمدن آقا عطا قرار شد نام تیم تغییر پیدا کند.بعضی از بچه ها مخالفت کردند.نظر آنها این بود که تیم جا افتاده و این تغییر اسم برای تیم خوب نیست.در نهایت آقا عطا گفت هر نامی که برای استادیوم بگذارند به عنوان نام تیم استفاده شود.آنقدر احترام داشت که همه قبول کردند.نام استادیوم را آزادی گذاشتند.آزادی تیمی حرفه ای و با اخلاق بود.هر بازیکنی که میخواست وارد تیم شود در درجه اول باید اخلاق را رعایت می کرد.صمیمت اعضای تیم به قدری بود که حتی کفش های خود را به هم قرض می دادند.جز چهار تیم اول سمنان بودیم.در تیم آزادی برد و باخت مهم نبود.بچه ها به تکلیف خود که اخلاق بود عمل می کردند.آنها در صف های اول نماز جماعت،دعای کمیل،دعای توسل و زیارت عاشورا بودند. انقلاب شده بود.
مبارزات مردم علیه طاغوت و رژیم شاهنشاهی به اوج خود رسیده بود.بازیکنان تیم بیکار نبودند.بعد از هر تمرین نمازمان را در مسجد مهدیه میخواندیم و هسته های مشورتی شکل می دادیم و در خصوص مسائل مبارزه و انقلاب صحبت میکردیم.حاج محمود اخلاقی از تیم و بچه ها حمایت میکرد. همه شب شعارنویسی و دیوار نویسی داشتیم . بعد از پیروزی انقلاب عراق تجاوز همه جانبه خود را علیه ایران را آغاز کرد.شبی در استادیوم آزادی در حال تمرین بودیم که حاج محمود آمد و کیومرث را از وسط زمین صدا زد.
بازی متوقف شد.ابوالقاسم گفت: حتماً خبرهایی شده که حاج محمود آمده. بعد از دقایقی کیومرث برگشت و به آقا عطا گفت: امشب باید جلسهای با حضور همه ی بچه ها برگزار کنیم، من صحبت دارم.همه جلسات در منزل آقاعطا برگزار می شد.نزدیک ۲۰ نفر بودیم که جلسه برگزار شد.کیومرث گفت: فردا اعزام است و رزمندگان به جبهه های حق علیه باطل اعزام میشوند.هر کسی دوست دارد بیاید.همه بازیکنان استقبال و اعلام آمادگی کردند.
صبح فردا با شور و حرارت اعزام شدند و در عملیات والفجر ۳ شرکت کردند. بعد از پایان عملیات خبر رسید که ایرج به شهادت رسیده است. آخرین شهیدی بود که نامش را اعلام کردند.کیومرث به سمنان آمد.دیدیم سرش بسته شده است. پرسیدیم:چه شده ؟ گفت هیچی!چه دارد بشود؟ ایرج شهید شد،همه شهید شده اند،یکی هم داداش من.همهمه ای به پا شده بود.همه دوست داشتند جبهه بروند و راه ایرج را ادامه بدهند.منتظر پیکر ایرج بودیم.گفتند اشتباهی او را به مشهد برده اند، کبوتر حرم شده بود.سه روز بعد پیکرش را تنها آوردند.بچه ها با زائر امام رضا(ع) وداع جای جانانهای کردند.کیومرث خم به ابرو نیاورد.همرزمانش میگفتند حتی خم نشد که در منطقه برادرش را ببیند.تمام تن ایراج پر از ترکش شده بود.میگفت بقیه بچه ها هم داداش من هستند او با بقیه فرقی ندارد .
اعزامهای بعدی 2 برابر و پرشورتر شد.بچه ها هیئت فوتبال سمنان را هم می چرخاندند.در زمان جنگ هم تیم بازی داشت.هیچ گاه زمین فوتبال خالی نمیشد.بازیکنان ذخیره در غیاب بازیکنان اصلی که در جبهه بودند در مسابقات شرکت می کردند و افتخار می آفریدند.یکی از رسم هایی که در حال حاضر نیز در بعضی تیمها دیده میشود حلقه اتحاد بود که توسط آقا عطا پایه گذاری شد.
بچه ها قبل و بعد از بازی دست در گردن هم انداخته و حلقه می زدند و نام یکی از ائمه (علیهم السلام) را فریاد می زدند و از وجود مقدسش استمداد می طلبیدند. یکی از جملاتی هم که بیان میشد این بود: قهرمانان واقعی شهیدان اسلامند. این جمله شعار همیشگی آقا عطا بود.بعد از بازی هم دعای سلامتی امام زمان (عج) را با هم میخواندیم. دومین شهید تیم، محمد علی احمدی بود که بعد از عملیات والفجر ۳ به شهادت رسید.مدت اندکی در تیم بود و زود به شهادت رسید.
سومین شهید ابوالقاسم اصلاحی بود.تمام فعالیت های ورزشی و فرهنگی از او سرچشمه می گرفت .او در تاریخ 12/1/63 در جزیره ی مجنون در اثر اصابت ترکش به سرش به درجه رفیع شهادت رسید.اعزام ها یکی پس از دیگری انجام میشد. بچههای تیم حضور فعال و همهجانبهای در همه عملیات ها داشتند.از آن طرف از تیم هم غافل نبودند و در بازی ها و مسابقات شرکت کرده و افتخار کسب میکردند.از جمله 2 بار قهرمان جام حذفی کشور شدند.عملیات والفجر ۸ آغاز شده بود.بیشتر بچه های تیم در این عملیات شرکت کردند.جلال طاهریان، ابوالفضل برزوئی،کیومرث نوروزی و از همه مهمتر آقا عطا اله صحافی.این عملیات همه بچه ها را از ما گرفت.
تیم آزادی در این عملیات رفت.علی اکبر نیکو به سختی مجروح شد و در بیمارستان بود.دلمان خوش بود که لااقل خدا یکی را برای ما نگه داشته است.در مراسم تشییع پیکر دوستانمان بودیم که شنیدیم علی اکبر هم شهید شده است.چارچوب تیم از هم گسیخته شد.قدرت تیم همین بچهها بودند.انگار ستون خیمه تیم آزادی را پایین آوردند اما با شهادت اعضای تیم روز به روز به تعداد بازیکنانی که جذب تیم می شدند افزوده میشد.بلافاصله بازیکن جدید می آمد و جای خالی آن ها را پر میکرد اما دیگر کسی برای ما آقا عطا نشد.کسی نتوانست جای خالی کیومرث و ایرج علی اکبر را پر کند.تمام نقل و انتقالات ما خدایی بود.آنها به شهادت رسیده به نزد خدا می رفتند.یک سال بعد در عملیات کربلای ۴ و ۵ دوباره بچه ها آسمانی شدند.حسن طاهریان،مجید نیکزاد،منصور قدس،محمدرضا شمس الدین و حمیدرضا قدس پر کشیدند و به دوستان شهیدشان پیوستند.
بازیکنان تیم آزادی بچه های باصفا و با ایمانی بودند. آنها از زمین بازی به سوی خدا پر کشیدند.تیم آزادی معراج این بچه های مخلص بود.مسائل تربیتی اجتماعی و فرهنگی در تیم آزادی بسیار رعایت می شد. روزی کیومرث به من گفت: به فلانی بگو ضامن یادت نرود!با تعجب گفتم ضامن چی؟ گفت تو بگو خودش می داند.به او بگو برعکسش عمل کند!
بعد ها فهمیدم برعکس ضامن می شود نماز. بچه ها را غیر مستقیم هدایت میکرد و به آنها توجه داشت.همیشه سعی میکرد احترام آنها حفظ شود. در عملیات خیبر سعی میکرد با بچههای تیم باشد.در جزیره مجنون تیم دادیم و فوتبال بازی کردیم.هنوز صدای خنده بچه ها از لابلای هور و نی به گوش می رسد.کیومرث شب تا صبح نمی خوابید.از این سنگر به آن سنگر می رفت و به بچهها سر می زد.شبی طاقت نیاوردم و سوال کردم: کیومرث چرا آرام و قرار نداری؟چرا استراحت نمی کنی؟ گفت: حمید این ها همه امانتند و باید هوای آنها را داشته باشیم. برای تحصیل بچه ها خیلی حرص میخورد و می گفت: بچه مسلمان باید هم در جبهه زرنگ باشد و هم در سنگر علم و دانش. آن جا برای بچه ها کلاس زبان و ریاضی می گذاشت و خودش تدریس میکرد. آقا عطا هم خطاط خوبی بود. پشت پیراهن بچه ها می نوشت: مسافران کربلا.
بعد از شهادت بچه ها، تیم دیگر قوام پیدا نکرد. مربی و پدرمان رفت.کیومرث که پیکره ی تیم بود رفت دیگر دل و دماغ نداشتیم. از سوی هیچ سازمان و ارگانی حمایت نشدیم. با شهادت بچهها انگیزه مان از دست رفت.تصمیم گرفتیم برای حفظ ارزش های شهیدان و ماندگار شدن تیم آن را منحل کنیم.تیم آزادی خوب عمل کرد و در مدت کوتاه عمر خود شاهد فعالیتهای چشمگیر تربیتی،فرهنگی ،اخلاقی و دینی بهترین جوانان این مرز و بوم بود.
آقای فرجی زاده یکی از بازیکنان تیم بود که در جبهه به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد. او پس از آزادی در قسمتی از خاطراتش میگوید: عکس تیم آزادی را در یکی از روزنامههای عراق دیدم که با تیتر درشت از قول صدام نوشته بود” ایران از ورزشکاران خود نیز نمی گذرد”. این در حالی بود که بچهها به اختیار کامل و با علاقه ای که به دین اسلام و حفظ ارزش های شهیدان داشتند به جبهه های حق علیه باطل شتافتند و با خون پاک و مقدس خود درخت اسلام را آبیاری کردند.
شهید ابوالفضل بزرویی،شهید عطاءاله صحافی،شهید ایرج نوروزی فر،شهید کیومرث نوروزی فر،شهید علی اکبر نیکو،شهید ابوالقاسم اصلاحی،شهید محمد رضا شمس الدین،شهید جلال طاهریان،شهید مجید نیکذات،شهید حسن طاهریان،شهید محمد علی احمدی و شهید محسن طاهریان همه از بازیکنان تیم آزادی سمنان بودن.
تیم آزادی جاودانه و ماندگار نشد مگر با تقدیم این شهیدان به اسلام.راه و یادشان گرامی.
257 251