تجلّی اعظم و حبل المتین حق تعالی

تجلّی اعظم و حبل‌المتین حق تعالی

به گزارش خبرنگار آنا ابوالفضل فیروزی متخلِّص به «نی نوا» دکتری «عرفان و تصوف» مدرس دانشگاه و استاد دروس گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) در وصف حضرت علی علیه السلام یک قطعه شعر در قالب مثنوی سروده است که به شرح زیر تقدیم مخاطبان خبرگزاری آنا می شود.

السَّلام ای مرشد دانای عشق

السّلام ای رهبر بینای عشق!

السّلام ای مهرحق نورمبین

ریسمان آسمان «حبل المتین»

السّلام ای نو بهارجان ما

ای نسیم زندگی! قرآن ما

السّلام ای شاهد روز جزا

شاکی وهم شافعی نزد خدا

السّلام ای «مطلع الفجر» مبین

آفتاب تابناک ملک دین

ای سبیل حق «صراط المستقیم»

نامهٔ آنلاین «لَدُنّیِ حَکیم»

حجت بالغ ز «خلّاق مجید»

شاهد ومشهود وشهدی وشهید

حافظ صدق تو «ربّ العالمین»

حامل ثقل تو شد «روح الامین»

پیشت آید هرکه با «قلب سلیم»

«فَخلَع النَعلین» گردد چون «کلیم»

ای فدای تو «حسین ابن علی»

تو ز اوی و او ز تو شد منجلیّ

چونکه آیاتت به خونش نقش بست

نقش های هردو عالم را شکست

در تنور وگاه روی نیزه ها

کرده افشا «سرُّالاسرار» تو را

هرکه گوشش محرم آن راز شد

چشم او برعالم جان باز شد

هرکه نورت دید «خَرّ ساجدا»

کوه مندک گشت و «موسی صاعقا»

کوه را تاب تجلای تو نیست

نیست آن سینه که سینای تو نیست

ساحران نطق و فرعون عنود

غرق دریای تواند ودر سجود

زنده گردد مرده از آیات تو ای مسیحایی دم آن نفحات تو

گرچه افسون تو باشد ماه ومهر

پاک باشد دامنت از شعر و سِحر

مظهر زهرای «حَی لا یَموت» ای به «ختم الانبیاء» باشی ثبوت

ظاهرت دریای ناپیدا کران

باطنت را نیست پایانی برآن

ظاهرت زیبا و ژرفایت عمیق

تازه ای همواره هرچندی عتیق

علم های اولّین و آخرین

در تو گرد آورده «ربّ العالمین»

نیست «رَطْب و یابِسی» در خاک وآب

که نباشد در تو ای «امّ الکتاب»

چشمه سار نور در ظلمات خاک

ز التهابت جانمان شد چاک چاک!

جان به عشقت گر نمی افروختیم

در لهیب «بولهب» می سوختیم

وای! بر روزی که بی تو سرکنیم

لب به جز آب حیاتت تر کنیم

بی تو ما را نه گزیر است وگریز

راهمان باریک وتاریکست وتیز

چون تو اعجازی خدا این سان نداد

منکر این موهبت انسان مباد

بی تو دراین راه پرپیچ وخراب

در سَقَر افتیم «فی یوم الحساب»

هرکه سر برتافت از دستور تو

در سعیر افتاد! آن مهجور تو

رو متاب از ما اگر نامحرمیم

سخت محتاج طبیب ومرهمیم

ای طبیب درد بی درمان ما ای شفای زخم های جان ما!

ای حیات پاک وجان جان ما ای بهار زندگی قرآن ما

بی تو پامال زمستانیم ما

با تو دائم نو بهارانیم ما

ای پناه ما به هنگام خطر ای کلید فتح ای باب ظفر

ای شفیع عاشقانت روز حشر ای حصین مؤمنان ز آفات دهر

در هجوم دردها درمان تویی

در کویر سوزها باران تویی

 «تذکرهٔ لِلمتقین» از عیب و شَین

پاکساز روح ما از رِجس و رَین!

«عروة الوثقیٰ» ی بام آسمان

حق و باطل را ترازو هر زمان!

ای سفینهٔ عشق «مصباح الهدیٰ»

«ثقل اکبر» ای تجلاّی خدا

«لیلة القدر» از نزولت قدر شد

هر هلالی با فروغت بدر شد

شب چراغ حافظ خلوت نشین

ای انیس النّاس روز واپسین

مونس شب های تار بی کسی

قسمت هر روزه بی دلواپسی

صیقلی بخش دل زنگاریم

زنگ بیداری دم هوشیاریم

آفتاب انس وجان بر ما بتاب

ای دلیل خویش! ای عالیجناب!

ای تجلّی خداوند رحیم

ایمنی بخشم ز «شیطان رجیم»

ای مُضلّ کافرین وظالمین

هادی ما «رحمةً لِلعالمین»

آنکه گوید؛ «حسبنا هذا الکتاب»

کرده تکذیب آن کتاب مستطاب

او شقی هست و بلاشک کافرست

قهر دوزخ مقعد آن فاجرست

هرکه باشد مؤمن صاحبدلی

نشکند آن عهد خود را با ولیّ

«فی مقام صدق عند آن ملیک»

هست جای شیعیان پاک و نیک

هرکه باشد پیرو آل علی

می شود قلبش به قرآن «سینجلی»

آنکه شد دور از «علی» و رای او

وای اوی و وای اوی و واوی او!

چون «ألست ربّکم» آمد ندا

یک صدا گفتیم ما «قالوا بلیٖ»

لیک بشکستند آن عهد ازل

عدّه ای از ناکثین بی عمل

هیچ معذوری ندارد آنکه بست

عهد را با حق و از ناحق شکست

گفت پیغمبر منم شهر علوم

رو متابم ای جهول و ای ظلوم

آنکه باشد «عنده علم الکتاب»

هست مولا نفس «احمد» «بوتراب»

درب این شهر هست دائم بر تو باز

گر تویی اهل ولاء واهل راز

باب شهر علم یزدانی علیست

ترجمان وحی قرآنی ولیست

یعنی آن قرآن ناطق مرتضی است

بعد او اولاد پاک مصطفی است

چون درآیی در ولای چهار وهشت

میشوی پاک از پلیدی وپلشت

آن ولیّ آخر گرچه غایب است

لیک امر والزّمان را صاحب است

آنکه عارف شد به آنها زائر است

هرکه منکر شد بدانها کافراست

ای بسا قاری که ملعون خداست ای بسا حافظ که در ریب و ریاست

ای خوشا آن تالی که با اخلاص وفکر

خواند وعامل شد به این آیات ذکر

از خدا خواهیم باشیم اینچنین.

قاریان مخلص ویاران دین

بارالها! ای رحیم مؤمنان

«طرفة العینی» مرا از خود مران

بین ما وجان پاک اولیا

فاصله مگذار! حق مصطفیٰ

دستمان گیر و رها از خود مکن

هرچه خواهی کن! جدا از خود مکن

با ولایت جانمان را پاک کن.

چونکه خواهی بعد از آنم خاک کن!

صلوات!

خروج از نسخه موبایل