گعده بزرگان و حلقه سپهسالار

حسین خطیبی در گفت‌وگویی از گعده بزرگان می‌گوید، زمانی که ملک‌الشعرا بهار هنوز گیر و دار سیاسی داشت.

گعده بزرگان و حلقه سپهسالار

به گزارش اخبار ورزشی، محمد حسینی باغسنگانی در مجموعه پژوهشی «چراغداران فکر و فرهنگ و هنر ایران» که هنوز منتشر نشده است، در بخش «از فصل بهار دانشگاه تهران» از ص ۹۵-۹۸ درباره محمدتقی بهار نوشته است که همزمان با سالگرد درگذشت بهار در اول اردیبهشت منتشر می‌شود: «دی‌ماه سال ۱۳۷۸ است. ملک‌الشعرای بهار موضوعی است که این روزها ذهن من و تنی چند از همکارانم را به خود مشغول کرده است. دیروز با چهرزاد بهار – دختر بزرگوار ملک الشعراء – حرف می‌زدم. از من خواستند تا حتما با دکتر حسین خطیبی هم درباره بهار حرف بزنم. چند بار به منزل دکتر خطیبی تلفن کردم و هربار مستخدم جواب می‌داد و به هر حال می‌گفت که آقای دکتر خطیبی ناخوش‌احوالند لطفا زمان دیگری تلفن کنید. اما من واقعا مصر و مشتاق این دیدار بودم. جمعه شبی اواخر دی ماه من و فرخ خان معیری، برادرزاده رهی، شاعر عاشقان، جمع دوستانه‌ای داشتیم. بحث از دکتر خطیبی شد و من از فرخ جان خواستم تا همانجا به دکتر خطیبی تلفن کند. فرخ دفترچه تلفن را برداشت و شماره منزل دکتر را گرفت. حال و احوالپرسی فرخ همیشه طولانی‌تر از آن چیزی است که فکرش را بکنید. فرخ بالاخره با آقای دکتر خطیبی موضوع را مطرح کردند و دکتر خطیبی روز شنبه عصر به من وقت دادند. این بهترین اتفاقی بود که از چند جهت برای شخص من و موضوعاتی که برای من جالب بودند اهمیت داشت.

دکتر حسین خطیبی برای من مستندترین سند زنده از زندگی بسیاری از بزرگ زنان و بزرگ مردان ایران صد سال اخیر است. روز شنبه، از اول خیابان جردن تا کوچه گلشهر پیاده رفتم و به نام‌هایی فکر می‌کردم که دکتر خطیبی با آن نام‌ها زندگی کرده بود. از علامه دهخدا و قزوینی گرفته تا بدیع الزمان فروزانفر و ملک‌الشعراء و جلال‌الدین همایی و ده‌ها نام شریف دیگر. باید کاری می‌کردم که این اولین و آخرین دیدار ما نباشد. ده دقیقه زودتر به خانه دکتر خطیبی رسیدم. قدری اطراف خانه دکتر قدم زدم و دقیقا رأس ساعت شش بعد از ظهر زنگ زدم. مستخدم در را باز کرد و بلافاصله به سمت پذیرایی راهنمایی شدم. یکی دو دقیقه بعد استاد بزرگوار دکتر حسین خطیبی با هیبتی که هرگز از یاد نمی‌رود وارد شدند و بعد از سلام و احوالپرسی فرمودند: 
«بنده با گرفتاری‌هایی که دارم تقریبا سکوت اختیار کرده‌ام و اما فرخ جان که امر کردند موضوع برای بنده هم جدی شد.»
با لبخندی به دکتر خطیبی گفتم: واقعیت اینجاست که سکوت شما حقیقتاً به ضرر شخصیت‌ها و موضوعاتی است که شخص بنده به جست‌وجوی آن‌ها هستم. می‌دانم شخص جنابعالی در مجلس شواری ملی تا چه اندازه تلاش کردید تا طرح لغتنامه علامه دهخدا به تصویب شورا برسد و بودجه‌ای دریافت کند. به هر حال شما دستیار مرحوم ملک بوده‌اید. یا آن نسبتی که جنابعالی دارید با بدیع‌الزمان، کمتر کسی در حال حاضر دارد. یک جمله شما برای شخص بنده حکم یک رساله مدون را دارد و سرفصلی برای ادامه این حرکت پژوهشی خواهد شد. عرض کردم که من آمده‌ام که چند ساعتی وقت شریف شما را بگیرم و اشکالاتی دارم که استدعا دارم راهنمایی بفرمایید.
دکتر خطیبی خندید و گفت: «چند ساعت!؟ از اولین سوال شما می‌توان فهمید که آیا ما می‌توانیم چند ساعت با هم حرف بزنیم یا خیر؟»
از روی مبلی که من نشسته بودم تا دکتر خطیبی فاصله زیادی بود. به نزدیک دکتر خطیبی نشستم و گفتم: «من تصویری از شخص شما در ذهن دارم که رهایم نمی‌کند. تصویری مربوط به سال‌های بعد از ۱۳۰۵ و این حدود، بازار پشت مسجد و مدرسه سپهسالار، کنار مجلس شورای ملی در میدان بهارستان، شما طلبه جوانی را می‌بینید که چند نسخه خطی زیر بغل دارد و از کنار فروشندگان کتاب در بازار می‌گذرد و هر از گاهی بر بساط یکی از کتابفروش‌ها می‌نشیند و عمامه‌اش را جابه‌جا می‌کند و نسخه را در بغل می‌گیرد و به گوشه‌ای تکیه می‌دهد و ورق می‌زند و اندکی بعد سر جایش برمی‌گرداند و یا اگر خوشش می‌آید سکه‌ای می‌دهد نسخه را خریداری می‌کند. میل دارم در این مباحث بیشتر به چنین لحظاتی برسیم.»
آقای دکتر خطیبی، حسابی به شوق می‌آید و این همان چیزی بود که من انتظارش را می‌کشیدم. گفتند: «بنده یادم نمی‌آید این خاطره را جایی قبلا نوشته باشم و یا گفته باشم. حتما شما از دوستان بنده شنیده‌اید. به هر حال، بازگشتن به چنین خاطراتی که حلقه‌های گمشده فرهنگ و ادب ما به شمار می‌آید کاری‌ است بسیار سترگ و من افتخار می‌کنم که در این راه به شما کمک کنم. بله دقیقا همین‌طور است که گفتید. بنده تازه جوانی بودم پدرم حاج شیخ محمدعلی نوری سال‌ها نایب‌التولیه و مدرس مدرسهٔ مروی بود. آن سال‌ها من در دارالفنون درس می‌خواندم. بنده در آن سنین اغلب چهره‌های علمی روزگار خودمان را به خوبی می‌شناختم. چه از طریق رفت و آمد در مجالس پدر و چه جست‌دجوهای شخصی خودم. آن جوانی هم که بنده تعقیب می‌کردم در بازار آقای فروزانفر بودند. فرزوانفر جوان و معمم. ایشان در مسجد سپهسالار حجره داشتند و حجره ایشان محل گعده‌های علمی بزرگان علم و ادب آن روزگاران بود. بهار هم به همین حلقه رفت و آمد داشت. در اطراف مسجد و مدرسه کتابفروش‌ها بساط پهن می‌کردند … » 
گفتم: «من اجازه می‌خواهم این موضوع را در جای دیگری پی بگیریم. در این بخش، آنچه که شخصیت ملک‌الشعراء برای شما اهمیت دارد شاید برای کسی از هنوز زندگان مهم نباشد. ملک‌الشعراء در تبعید است و شما همواره اخبار مربوط به ایشان را پی می‌گیرید. سال ۱۳۱۲ ملک از زندان آزاد و به اصفهان تبعید می‌شود. سال ۱۳۱۳ با پادرمیانی ذکاءالملک و علی‌اصغر حکمت وزیر فرهنگ، برای برگزاری جشن هزاره فردوسی، از اصفهان به تهران فراخوانده می‌شود.»
چشم‌های دکتر خطیبی می‌درخشد لذت می‌برد از یادآوری آن سال‌ها و ثانیه‌ها؛ لبخند می‌زند و می‌گوید: «درست است و من در همان سال ۱۳۱۳ وارد دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران شدم. بهار در این مدت هنوز گیر و دار سیاسی داشت. در سال ۱۳۱۶ که دورهٔ دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران تأسیس شد، عملا پایان دوره زندان و تبعید بهار بود. بنده به همراه محمد معین، ذبیح‌الله صفا و پرویز ناتل خانلری اولین دانشجویان دورهٔ دکتری زبان و ادبیات فارسی بودیم. من و نه تن از دانشجویان پس اتمام تبعید بهار، در نخستین سال تدریس استاد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شاگرد او بودیم که از این میان، من و یک تن دیگر، هنوز جانی برای نفس کشیدن داریم. گذشته از این پیوند، این افتخار را نیز داشتم که رساله دکتری خود را با عنوان «تاریخ تطور نثر فارسی» به انتخاب و همچنین راهنمایی ایشان گذراندم و این نخستین رساله دکتری بود که بهار راهنمایی آن را به عهده می‌گرفت …» … 

 در ادامه بخش‌هایی از مستند کوتاه دکتر حسین خطیبی نوری با گویندگی بهروز رضوی را می‌شنوید:

دکتر حسین خطیبی نفر اول از راست 

بهار و فرزندانش

از راست به چپ: کلنل وزیری | بدیع الزمان فروزانفر …

انتهای پیام 

خروج از نسخه موبایل