خلاصه کتاب کدو قلقله زن (فضل الله مهتدی صبحی) + نکات کلیدی
خلاصه کتاب کدو قلقله زن ( نویسنده فضل الله مهتدی صبحی )
خلاصه کتاب کدو قلقله زن (نویسنده فضل الله مهتدی صبحی) به روایت داستانی پیرزن باهوشی می پردازد که برای فرار از دست حیوانات وحشی در مسیر بازگشت از خانه دخترش، در یک کدو پنهان می شود. این اثر ارزشمند از فضل الله مهتدی صبحی، یکی از اصیل ترین نسخه های این افسانه کهن را به تصویر می کشد.
داستان کدو قلقله زن، نامی آشنا برای گوش هر ایرانی است. این افسانه کهن، با ریشه هایی عمیق در ادبیات شفاهی و فولکلور ایران، نسل هاست که سینه به سینه نقل شده و به یکی از محبوب ترین قصه های کودکان و بزرگسالان تبدیل گشته است. اما در میان تمامی روایت ها و بازگویی های این داستان شیرین، نسخه ای که فضل الله مهتدی صبحی، آن گردآورنده و نویسنده فقید، به رشته تحریر درآورده، از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار است. روایت صبحی، نه تنها اصالت و دقت در ثبت جزئیات داستان های شفاهی را حفظ کرده، بلکه با قلم توانای او، جانی تازه به این پیکر کهن بخشیده است. این مقاله قصد دارد تا با نگاهی دقیق و موشکافانه، به خلاصه ای جامع و تفصیلی از این روایت خاص بپردازد و ابعاد مختلف آن، از آغاز ماجرا تا پیام های حکیمانه نهفته در دل آن را برای خوانندگان، اعم از والدین، مربیان، دانشجویان و علاقه مندان به ادبیات فولکلور، بازگو کند تا سفر در دل این افسانه کهن، تجربه ای عمیق و به یادماندنی باشد.
فضل الله مهتدی صبحی: نگهبان گنجینه قصه های ایرانی
در گستره وسیع ادبیات کودک و فولکلور ایران، نام هایی درخشان وجود دارند که عمر خود را صرف حفظ و اشاعه میراث شفاهی این مرز و بوم کرده اند. یکی از برجسته ترین این چهره ها، بی شک فضل الله مهتدی صبحی است. او نه تنها یک نویسنده، بلکه یک جستجوگر بی بدیل در اعماق قصه ها و افسانه های عامیانه بود. صبحی با عشقی بی حد و حصر به فرهنگ مردم، سفرهای بسیاری کرد، به روستاها و شهرهای مختلف سر زد و با صبر و حوصله فراوان، پای صحبت پیرمردان و پیرزنان نشست تا حکایات و روایت هایی را که سینه به سینه نقل می شدند، جمع آوری و تدوین کند. تلاش های او در زمانه ای که ضبط و ثبت این گنجینه ها به سادگی امروز نبود، ارزشی وصف ناپذیر دارد و او را به نگهبان گنجینه قصه های ایرانی تبدیل کرده است.
چرا روایت صبحی از کدو قلقله زن حائز اهمیت است؟
در میان انبوه داستان هایی که صبحی جمع آوری کرد، کدو قلقله زن جایگاه خاصی دارد. اهمیت روایت او از این داستان، در چند نکته کلیدی نهفته است:
- اصالت و دقت در ثبت روایت شفاهی: صبحی با وسواس خاصی، سعی در ثبت دقیق ترین و اصیل ترین نسخه از این داستان ها داشت. او از تغییر یا دخل و تصرف بی رویه در ساختار اصلی قصه ها پرهیز می کرد تا روح اصلی روایت های عامیانه حفظ شود. نسخه او از کدو قلقله زن، حس و حال همان قصه هایی را دارد که مادربزرگ ها برای نوه هایشان تعریف می کردند.
- سبک نگارش دلنشین و روان: صبحی با اینکه بر اصالت تأکید داشت، اما از قلم توانای خود برای بازنویسی داستان ها به زبانی روان، دلنشین و قابل فهم برای کودکان و بزرگسالان استفاده می کرد. او توانست پیچیدگی های برخی اصطلاحات عامیانه را تعدیل کند و داستان را به گونه ای روایت کند که نه تنها مفهوم آن به راحتی درک شود، بلکه لذت خواندن آن نیز دوچندان گردد.
- حفظ پیام های حکیمانه: قصه های فولکلور ایرانی سرشار از درس ها و آموزه های اخلاقی و تربیتی هستند. صبحی در روایت هایش، به خوبی این پیام ها را برجسته می کرد و اجازه نمی داد در لایه های داستان پنهان بمانند. او با انتخاب هوشمندانه کلمات و جملات، زمینه را برای تأمل بیشتر خواننده در مفاهیم عمیق تر داستان فراهم می آورد.
به این دلایل، مطالعه و بررسی روایت فضل الله مهتدی صبحی از کدو قلقله زن، نه تنها فرصتی برای آشنایی با یک داستان محبوب است، بلکه پنجره ای به سوی درک عمیق تر تلاش های بی وقفه او در راستای حفظ و احیای هویت داستانی و فرهنگی ایران زمین می گشاید.
خلاصه کامل و تفصیلی کتاب کدو قلقله زن (روایت فضل الله مهتدی صبحی)
داستان کدو قلقله زن، روایتی از هوشمندی، تدبیر و صبر در مواجهه با خطرات است که با قلم توانمند فضل الله مهتدی صبحی، ابعادی دلنشین تر و ماندگارتر یافته است. بیایید قدم به قدم در مسیر این پیرزن باهوش سفر کنیم:
آغاز ماجرا و تصمیم پیرزن
در روزگاران قدیم، پیرزنی بود که در خانه اش، با صدای چرخ نخ ریسی و تنهایی، روزگار می گذراند. او سه دختر زیبا داشت که هر سه را به خانه بخت فرستاده بود. روزی از روزها، دلش هوای دختر کوچکش را کرد که به تازگی ازدواج کرده بود و دلش می خواست چند روزی را در خانه داماد جدیدش بماند و از دیدن آن ها شاد شود. پیرزن پیغام فرستاد که شب جمعه ای به دیدارشان می آید و خواست که غذایی باب میلش آماده کنند و دامادش هم لباس نو بپوشد تا او اندام برازنده اش را در رخت شادی ببیند. این تصمیم ساده، آغاز سفری پرماجرا و سراسر شجاعت برای پیرزن قصه ما بود؛ سفری که قرار بود هوش و درایت او را به محک بگذارد و نام او را در زمره باهوش ترین قهرمانان افسانه های عامیانه ثبت کند.
برخوردهای ناگزیر و هوشمندی پیرزن
شب موعود فرا رسید. پیرزن لباس های نو از صندوق بیرون آورد، چادر یزدی اش را به سر کرد و روبنده ی اصفهانی اش را با قلاب های فیروزه ای بست. عصایش را به دست گرفت و رهسپار خانه داماد شد که خارج شهر، بالای تپه ای قرار داشت. همین که از دروازه شهر پا بیرون گذاشت، خطرات جنگل خود را نشان دادند:
ملاقات با گرگ: دیالوگ ها و حیله اول پیرزن
ناگهان، چشمتان روز بد نبیند، یک گرگ گرسنه از میان درختان بیرون پرید و راه پیرزن را سد کرد. پیرزن لحظه ای دستپاچه شد، اما به سرعت خود را جمع و جور کرد و با صدایی بلند، سلامی به گرگ داد. گرگ با لحنی تهدیدآمیز گفت: پیرزن کجا می روی؟ بیا که وقت خوردنت رسیده!
پیرزن که از هوش سرشاری برخوردار بود، با خونسردی پاسخ داد: ای گرگ! من پیرزنم، پوست و استخوان. اگر مرا بخوری، سیر نمی شوی. بگذار من بروم خانه دخترم، چند روزی آنجا بمانم، چلو بخورم، پلو بخورم، مرغ فسنجان بخورم، خورش متنجان بخورم، حسابی چاق و چله بشوم، شکمم گوشت نو بیاورد، آن وقت بیا و مرا بخور! گرگ که طمع لقمه ای چرب تر داشت و به نظرش این پیشنهاد منطقی می آمد، گفت: بسیار خب، برو. اما بدان که من از اینجا تکان نمی خورم تا تو برگردی. پیرزن از این خطر جان سالم به در برد و راه افتاد، در دل به تدبیر خود آفرین می گفت.
ملاقات با پلنگ: تکرار الگوی حیله
پیرزن هنوز چند قدمی نرفته بود که یک پلنگ بزرگ و درنده، جلویش سبز شد. پلنگ نیز با همان لحن تهدیدآمیز گرگ، از او پرسید: پیرزن! کجا می روی؟ هیچ جا نرو که من خودم تو را می خورم!
پیرزن بی درنگ همان حیله ای را که برای گرگ به کار برده بود، تکرار کرد: من پیرم، پوست و استخوان. اگر مرا بخوری سیر نمی شوی. بگذار من بروم خانه دخترم، چلو و پلو بخورم، چاق و چله شوم، آن وقت بیا و مرا بخور. پلنگ که او نیز به فریب افتاده بود، پاسخ داد: بسیار خوب، من همین جا می پلکم تا تو برگردی. پیرزن باز هم موفق شد و راه خود را ادامه داد. این تکرار الگو، نشان از اعتماد به نفس پیرزن در مواجهه با خطر و قدرت اقناع گری او دارد.
ملاقات با شیر: جزئیات برخورد با سلطان جنگل
نزدیکی های خانه دامادش، پیرزن با سلطان جنگل، شیری مهیب، روبه رو شد. شیر غرشی کرد که پیرزن از ترس در جای خود خشک شد. از وحشت فراوان، بر خاک افتاد و سلامی کرد. شیر گفت: پیرزن کجا می روی؟ پیرزن پاسخ داد: می روم خانه دخترم، مرغ فسنجان بخورم، خورش متنجان بخورم، چاق بشوم، چله بشوم. شیر قاطعانه گفت: نه، باید تو را بخورم!
پیرزن با آرامش و درایت، چنین پاسخ داد: ای شیر، تو که دل و جگر گاو نر و ران گوزن شکمت را سیر نمی کند، من که گوشتی ندارم! صبر کن من بروم خانه دخترم، خوب بخورم و بخوابم، چاق بشوم، آن وقت وقت برگشتن مرا بخور. شیر هم که از این پیشنهاد بدش نیامد، پذیرفت و گفت: خیلی خب، من همین جا ورمیروم تا تو برگردی. پیرزن حتی سلطان جنگل را نیز با هوش و زبان بازی اش فریب داد و توانست مسیر خود را به سلامت ادامه دهد.
اقامت و تدبیر بازگشت
پیرزن به خانه دامادش رسید. دختر و دامادش با آغوش باز از او استقبال کردند، دسته گل گردنش انداختند و او را با بوسه های پرمهر به داخل اتاق پنج دری بردند. شمع و لاله روشن شد، عطر و گل بر سرش پاشیدند و وقت شام، او را بالای سفره نشاندند. پلو و خورش و میوه و افشره ای گوارا برایش آوردند. پیرزن با فراغ بال خورد و نوشید و شب هنگام در رختخواب ترمه گرم و نرمی به خواب رفت.
یکی دو روز به همین منوال گذشت و پیرزن از مهربانی دختر و دامادش لذت برد. اما کم کم، دلش برای خانه و زندگی اش شور زد و تصمیم به بازگشت گرفت. اما به یاد آورد که گرگ و پلنگ و شیر، منتظرش هستند و می خواهند او را بخورند! فکر چاره به سرش زد. به دخترش گفت: برو، یک کدوی بزرگ حلوایی یا تنبل برای من بیاور. دخترش نیز مطیعانه رفت و کدو را آورد. سپس، پیرزن به دخترش گفت که داخل کدو را خالی کند. این بخش از داستان، لحظه تولد تدبیری بی نظیر است. پیرزن با چشمان درخشان از هوش، به دخترش توضیح داد که قصد دارد خودش را درون کدو پنهان کند و از او خواست که کدو را قل دهد تا او به سلامت به خانه بازگردد.
تدبیر پیرزن در انتخاب کدو، نمادی از هوشمندی و آینده نگری اوست؛ او نه تنها به فکر نجات جان خود بود، بلکه راهی خلاقانه و غیرمنتظره برای فریب دشمنانش یافته بود.
سفر بازگشت در کدو و عبور از موانع
پیرزن پس از آنکه داخل کدو جا گرفت و در آن را محکم بست، دختر و دامادش کدو را بیرون خانه، در سرپایینی جاده، قل دادند. کدو شروع به قل خوردن کرد و راه افتاد. هر قلی که می خورد، پیرزن را به سوی خانه اش نزدیک تر می کرد.
برخورد مجدد با شیر، پلنگ و گرگ: دیالوگ معروف
کدو قل قل خورد تا به نزدیکی شیر رسید. شیر که کدو را دید، جلو آمد و با تعجب پرسید: کدو قلقله زن! ندیدی تو پیرزن؟ کدو با صدایی که به نظر می رسید از درون خود کدو می آید، جواب داد: والله ندیدم، بالله ندیدم، به سنگ تق تق ندیدم، به جوز لق لق ندیدم، قِلَم بده، ولم بده، بگذار برم. شیر با سادگی تمام، کدو را قِل داد و اجازه داد به راهش ادامه دهد.
کدو همین طور قل خورد و جلو رفت تا به پلنگ رسید. پلنگ نیز که بی تابانه منتظر پیرزن بود، همان سؤال را پرسید: کدو قلقله زن! ندیدی تو پیرزن؟ و کدو همان پاسخ را تکرار کرد: والله ندیدم، بالله ندیدم، به سنگ تق تق ندیدم، به جوز لق لق ندیدم، قِلَم بده، ولم بده، بگذار برم. پلنگ هم کدو را قِل داد و از رفتن آن خشنود بود، زیرا فکر می کرد پیرزن هنوز نیامده است.
سرانجام، کدو قل خوران به نزدیکی گرگ رسید. گرگ نیز با همان کنجکاوی و هیجان، جلو آمد و گفت: کدو قلقله زن! ندیدی پیرزن؟ و کدو همان دیالوگ معروف را بازگو کرد: والله ندیدم، بالله ندیدم، به سنگ تق تق ندیدم، به جوز لق لق ندیدم، قِلَم بده، ولم بده، بگذار برم.
لحظه حساس شناسایی: چگونگی شک کردن گرگ
اما اینجا بود که گرگ، که گویا از سایر حیوانات کمی باهوش تر یا دقیق تر بود، لحظه ای مکث کرد. او دقیق تر به صدای کدو گوش داد. شاید چیزی در لحن یا زیر و بم صدای پیرزن، با وجود تحریف کدو، برای گرگ آشنا به نظر رسید. گرگ ناگهان با تردید گفت: به من دروغ می گویی؟ تو همان پیرزن هستی که حالا رفتی تو کدو! لحظه حساسی بود. هوشمندی پیرزن در آستانه لو رفتن قرار داشت و قلب خواننده از هیجان تپش می گرفت.
پایان بندی و رهایی در روایت فضل الله مهتدی صبحی
گرگ که مطمئن شده بود پیرزن در کدو پنهان شده، با عصبانیت گفت: الان بیرونت می آورم و می خورمت! گرگ شروع به سوراخ کردن کدو از پایین کرد. اما پیرزن، که حتی در این لحظه نیز یک قدم از هوش خود عقب نمانده بود، به سرعت درِ کدو را از سمت دیگر برداشت و وقتی گرگ از یک سو وارد کدو شد، او از سمت دیگر بیرون آمد و به سرعت فرار کرد. پیرزن دوان دوان به خانه خود رسید و این گونه بود که از چنگال گرگ رهایی یافت. قصه ما به سر رسید، کلاغه به خانه اش نرسید.
نکته قابل توجه در روایت فضل الله مهتدی صبحی، تمرکز بر هوش پیرزن و قابلیت او در پیش بینی حرکت دشمن است. او به جای درگیری مستقیم یا استفاده از ابزاری خارجی (مانند خاکستر یا نمک که در نسخه های دیگر دیده می شود)، از موقعیت و شکل کدو به نفع خود بهره می برد. این پایان بندی، بر عنصر حیله گری و زیرکی پیرزن تأکید ویژه ای دارد و نشان می دهد که او تا آخرین لحظه نیز گامی از دشمنان خود جلوتر بود.
در برخی دیگر از روایات این افسانه، پایان بندی ها متفاوت است. به عنوان مثال، در نسخه ای، گرگ کدو را قل می دهد و کدو به سنگی برخورد کرده و دو نیم می شود، پیرزن از آن بیرون می آید و گرگ می خواهد او را بخورد. پیرزن به گرگ التماس می کند که اجازه دهد به حمام برود و تمیز شود تا خوشمزه تر باشد! گرگ قبول می کند، پیرزن به حمام می رود و از تون حمام مقداری خاکستر داغ برمی دارد و به چشم گرگ می پاشد. جیغ و داد گرگ بلند می شود و مردم آبادی با چوب و چماق به او حمله می کنند و گرگ فرار می کند. در روایتی دیگر، پیرزن از دخترش مقداری نمک می گیرد و در لحظه روبرو شدن با گرگ، نمک را به چشم او می ریزد و فرار می کند. اما روایت صبحی، که بر محور زیرکی و پیش بینی پیرزن استوار است، پایانی منحصربه فرد و متمرکز بر نبوغ قهرمان داستان ارائه می دهد.
درس ها و آموزه های حکیمانه داستان کدو قلقله زن
افسانه کدو قلقله زن، فراتر از یک داستان ساده کودکانه، گنجینه ای از درس ها و آموزه های حکیمانه است که در طول نسل ها، ارزش های بنیادی را به مخاطبان منتقل کرده است. این داستان، به ویژه در روایت فضل الله مهتدی صبحی، به دلیل دقت و اصالتش، بستری غنی برای درک این پیام ها فراهم می آورد.
هوش و تدبیر در مواجهه با چالش ها
محور اصلی داستان، نمایش هوش و تدبیر پیرزن است. او در هر مرحله از سفر، زمانی که جانش در خطر است، به جای تسلیم شدن یا فرار کورکورانه، از ذهن خلاق و هوش خود برای نجات استفاده می کند. پیرزن با حیله و اقناع، گرگ، پلنگ و شیر را متقاعد می کند که او را فورا نخورند. این بخش از داستان به کودکان و بزرگسالان می آموزد که در برابر مشکلات، فکر کردن و یافتن راه حل های هوشمندانه، بسیار مؤثرتر از ناامیدی یا خشونت است. این درس، به ویژه در دنیای پر چالش امروز، اهمیت ویژه ای پیدا می کند، جایی که توانایی حل مسئله و تفکر خلاق، کلید موفقیت است.
صبوری و آینده نگری
تصمیم پیرزن برای چاق و چله شدن و به تأخیر انداختن لحظه خطر، نمادی از صبوری و آینده نگری است. او برای به دست آوردن نتیجه مطلوب، حاضر به تحمل و انتظار است. این ویژگی به مخاطب یادآوری می کند که گاهی برای رسیدن به هدف بزرگتر (نجات جان)، لازم است در لحظات بحرانی، صبور بود و تصمیمات را با در نظر گرفتن پیامدهای بلندمدت گرفت. تدبیر کدو نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ او از پیش برای بازگشت خود فکری کرده بود و این همان آینده نگری است که او را نجات داد.
نمادگرایی حیوانات و کدو
حیوانات وحشی داستان، یعنی گرگ، پلنگ و شیر، هر یک می توانند نمادی از تهدیدات و مشکلات زندگی باشند. گرگ نماد فریب و حیله گری، پلنگ نماد سرعت و خشونت ناگهانی، و شیر نماد قدرت و اقتدار بی رحمانه است. این ها همان موانعی هستند که انسان در مسیر زندگی خود با آن ها مواجه می شود. در مقابل، کدو که پیرزن در آن پنهان می شود، نه تنها نماد پناهگاه و ابزار نجات است، بلکه می تواند استعاره ای از «تفکر خارج از چارچوب» یا «راه حل های غیرمنتظره» باشد. کدو، وسیله ای ساده و بی آزار به نظر می رسد، اما به واسطه هوش پیرزن، به ابزاری قدرتمند برای غلبه بر ترس و تهدید تبدیل می شود.
پیام های اخلاقی و تربیتی
داستان کدو قلقله زن، پیام های اخلاقی و تربیتی متعددی برای کودکان و بزرگسالان دارد:
- اعتماد به نفس و خودباوری: پیرزن با وجود ضعف جسمانی، به توانایی ذهنی خود اعتماد کامل دارد و این اعتماد به او قدرت مقابله با خطر را می دهد.
- خلاقیت و نوآوری: ایده کدو نشان می دهد که همیشه می توان با نگاهی متفاوت به مسائل، راه حل های جدیدی یافت.
- پایبندی به قول: هرچند پیرزن با حیله از حیوانات فرار می کند، اما این فریب در راستای حفظ جان اوست و به نوعی نقض قولی که حیوانات ساده لوح آن را باور کرده بودند. اما پیرزن در واقع به گرگ نگفته بود که برمی گردم و خودم را به تو تحویل می دهم، بلکه گفته بود آن وقت مرا بخور. این تفاوت ظریف در کلمات، نشان دهنده زیرکی در کلام است.
این داستان به ما یادآوری می کند که گاهی اوقات، هوش و درایت، قوی ترین سلاح انسان در برابر مشکلات و چالش های زندگی هستند.
جایگاه روایت صبحی در میان سایر نسخه های کدو قلقله زن
داستان کدو قلقله زن آنقدر در فرهنگ شفاهی ایران ریشه دوانده که طبیعی است روایت های متعددی از آن وجود داشته باشد. برخی نسخه ها به صورت شعر، برخی با تغییرات جزئی در شخصیت ها یا وقایع، و حتی بازآفرینی های مدرن تری مانند نسخه آقای همساده
در مجموعه کلاه قرمزی
، همگی نشان از پویایی این افسانه در طول زمان دارند. هر یک از این روایت ها، با افزودن چاشنی های خاص خود، تجربه ای متفاوت از داستان را به مخاطب ارائه می دهند.
با این حال، روایت فضل الله مهتدی صبحی، جایگاهی خاص و بی بدیل در میان این تنوع دارد. صبحی، به عنوان یکی از پیشگامان جمع آوری و تدوین ادبیات فولکلوریک ایران، همواره بر اصالت و وفاداری به ریشه های شفاهی تأکید داشت. نسخه او از کدو قلقله زن، از هرگونه تصرف بی مورد یا تغییرات اساسی در سیر رویدادها پرهیز می کند و تلاش دارد تا دقیق ترین تصویر از داستانی که از زبان مردم کوچه و بازار شنیده و گردآوری کرده بود، ارائه دهد. این ویژگی، روایت صبحی را به یک مرجع قابل اعتماد برای علاقه مندان به ریشه های واقعی افسانه ها تبدیل می کند.
روایت فضل الله مهتدی صبحی از کدو قلقله زن، نه تنها یک داستان، بلکه یک سند فرهنگی است که تلاش های او را در حفظ میراث شفاهی ایران به بهترین شکل منعکس می کند.
برخی نسخه های دیگر ممکن است پایان های متفاوت یا جزئیات مختلفی از برخورد پیرزن با حیوانات را به نمایش بگذارند، اما آنچه نسخه صبحی را متمایز می کند، رویکرد علمی و مستندگونه او در عین حفظ جذابیت داستانی است. او نه تنها یک قصه را بازگو می کند، بلکه بخشی از تاریخ شفاهی این سرزمین را مستند می سازد. به همین دلیل، روایت صبحی می تواند به عنوان یک مبنا برای مقایسه با سایر نسخه ها عمل کند و به پژوهشگران و علاقه مندان کمک کند تا تفاوت ها و تشابه های موجود در روایات مختلف این افسانه را درک کنند. این تلاش، نه تنها ارزش ادبی، بلکه ارزش پژوهشی و فرهنگی بالایی به اثر او بخشیده است.
نتیجه گیری: بازخوانی یک میراث ماندگار
داستان کدو قلقله زن با تمام سادگی و عمق خود، نه تنها یک سرگرمی کودکانه، بلکه آیینه ای تمام نما از هوش، تدبیر و توانایی انسان در مواجهه با خطرات و چالش های زندگی است. این افسانه کهن، با هر بار بازخوانی، درس های تازه ای از امید، خلاقیت و پایداری را به ما می آموزد. در این میان، نقش فضل الله مهتدی صبحی، به عنوان گردآورنده و نویسنده این گنجینه ادبی، بی نهایت ارزشمند است. او با درایت و پشتکار، این روایت های شفاهی را از گزند فراموشی نجات داد و آن ها را با قلمی شیوا و دلنشین، در قالب کتاب هایی ماندگار به نسل های بعد سپرد.
روایت صبحی از کدو قلقله زن، با وفاداری به اصالت و غنای فرهنگی، نمادی از تلاش های او برای زنده نگه داشتن بخشی جدایی ناپذیر از هویت فرهنگی ایران زمین است. او نه تنها یک داستان نویس، بلکه یک محافظ میراث بود که اجازه نداد زمزمه های شیرین قصه های مادربزرگ ها در هیاهوی زمان گم شود. با مطالعه دقیق نسخه ی او، می توانیم عمق بیشتری از هوش پیرزن، سختی های مسیر و پیروزی نهایی اراده بر موانع را درک کنیم.
برای درک عمیق تر و لذت بردن از تمام جنبه های هنری و آموزنده این شاهکار فولکلوریک، به تمامی علاقه مندان به ادبیات و فرهنگ ایرانی توصیه می شود که به سراغ مطالعه کامل کتاب کدو قلقله زن (روایت فضل الله مهتدی صبحی) بروند یا نسخه های صوتی آن را بشنوند. این گامی است برای حفظ و انتقال این میراث گرانبها به نسل های آینده و تضمین تداوم قصه گویی در سرزمین ما.